لحظه تنهائي
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا
شاعر می شوی
وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت
به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد
کسی هست که می شود به او پناه برد
کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد
یک نفر هست ، یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت
با توست
شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن . تنها با او
پر از معنا
اينها كه امروز بر ايران حكومت مي كنندذهنيتي كه فكر ميكند هنوز در جنگها شمشير و خنجر به كار ميرود، دنيا را نشناخته است، ولي ازابزار مدرن ممكن است استفاده كند براي ساختن آنها*
حالمان بد نيست !0
حالمان بد نيست غم کم می خوريم
کم که نه- هر روز کم کم می خوريم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد می شوم
خوب اگر اينست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم ديگر مسلمانی بس است
در ميان خلق- سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟
قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
من نمی گويم که خاموشم مکن
من نمی گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش
من نمی گويم مرا غم خوار باش
من نمی گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياری نبود
قصه هايم را خريداری نبود
وای! رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بوئی از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دور و پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد - دستم بسته بود
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه
هيچ کس اشکی برای ما نريخت
هر که با ما بود از ما می گريخت
چند روزی هست حالم ديدني
حال من از اين و آن پرسيدني
گاه بر روی زمين زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يك غزل آمد كه حالم را گرفت
********
ما زياران چشم ياری داشتيمخود غلط بود آنچه می پنداشتيم
زندگی هنگامه فرياد هاست سرگذشت درگذشت يادهاست
براي نوه هاي عزيزم
راستي بچه ها . ميدونيد كه يك مثل ايراني داريم كه ميگويددنداني كه كرم خورده و درد ميكند . بايد كشيد و انداخت بيرون !0البته نه باين شكل كه در تصوير مي بينيد !- بلكه زير نظر پزشك و با ابزار دندان پزشكي بابا
«تبعید هم به پژمردگی می تواند منجر شود و هم به شکوفایی.»