غم دل با كه توان گفت ......؟
بي دل و خسته در اين شهرم و دلداري نيست
غـــم دل با كه توان گفت كه غمخواري نيست
شـب به بالين من خسته به غير از غم دوست
زآشنـــــايان كهن يار و پرستـــــــاري نيست
« ؟»
از آتش عشــق هر كه افروخته نيست
بدون اينكه بدانم چرا . داشتم به اشكالات مشتركي كه اغلب در زندگي با آن روبرو بوده و دچار شده ايم فكر ميكردم 0 ديدم اگر هر يك از ما به هنگام توقع و انتظار و يا زماني كه ميخواهيم "حق" را بخودمان بدهيم - اين حق را به طرف مقابل مان هم واگذاريم كه او نيز خواسته اي دارد و مطالبه اي- حتما با چنين انديشه اي مانع از بسياري دلخوري ها . قهرها و لجبازي ها و خود فريبي ها و درد ها و رنج ها شده ايم0
گريز ودرد