Monday, May 01, 2006

يك شعر ساده و زيبا

آن شب که از کنار چشم تو آرام رد شدم
گم بودم از نگاه تمام ستارگان
تا اینکه با دو چشم سیاهت رصد شدم
دیدم تو را در آینه و مثل آینه
من هم دچار ِ از تو چه پنهان ، حسد شدم
شاید به حکم جاذبه ، شاید به جرم عشق
در عمق چشمهای تو حبس ابد شدم
شاعر شدم همان که تو را خوب می سرود
مثل کسی که مثل خودش می شود شدم
در حیرتم چگونه ، چرا در نگاه تو
دیروز خوب بودم و امروز بد شدم

2 Comments:

At 11:28 AM, Anonymous Anonymous said...

ایران اگر که معدن نفت و طلا نبود
ایرانی این چنین هدف هر بلا نبود

گر خویش با سیاست بیگانه خو نداشت
بیگانه با سیاست ما آشنا نبود

از نفت ما اگر چه بشد روشن انگلیس
لیکن چراغ خانه ما را روا نبود

تا لوله های نفت رگ جان ما کشد
بس خون خلق ریخت ولی خون بها نبود
زنده ياد - ابوالحسن سپنتا .

 
At 4:10 PM, Anonymous Anonymous said...

افسوس که غصه ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانی انداخت مرا
امروز چنان شدم که بر بالینم
صدبار عجل آمد و نشناخت مرا

يادم نيست كي و چه موقع و از چه كسي اين دو سه بيت سروده گويا را شنيدم . جالب بود ... آمدم اينجا يادداشت كردم

 

Post a Comment

<< Home